(روز چهارشنبه 21/8/59 )

پسرم محمدرضا جایت خیلی خالی [است] ، الآن ساعت 5/8 صبح است که در آسایشگاه تنها هستم .همۀ برادران این گروهان که 54 نفر هستیم همه در بیرون آسایشگاه ایستاده  [اند]و منتظر شروع کلاسها هستند. تا شروع کلاسها فرصتی است که مطالب [این ]چند روز و گزارشی از آن را بنویسم .
روز اوّل ما را به پادگان امام [حسن ]بردند. پادگان امام حسن در محل سابق سوارکاران است[که] منطقۀ وسیع و ساختمان بسیار بزرگ حدود چند هزار نفر از [تهران] و شهرستانها با شور و هیجان در این ساختمان اسکان داده شده [اند] .
آنچه اصلاً مطرح نیست مسألۀ ترس و ناراحتی و کشته شدن است . این برادران که از نوجوان 16 ساله تا پیرمرد هفتاد ساله ،[همگی]  مشغول فعالیت و تردّدند .
آنها که در این پادگان هستند دورۀ آموزشی را دیده و آمادۀ جبهه اند . این فشرده یی از وضع اینجا.

ما، در همان شب به پادگان امام حسین در بالای [تهران] منتقل شدیم. اینجا سابقاً هنگ نوجوانان بود، یعنی بچه[های] 10 ساله را  می آوردند برای گارد تربیت می کردند، [اینجا ]منطقۀ وسیع و مفصلی است، اگر بگوییم شهرک بزرگی است، [ گزاف] نیست .
روز اوّل در ورزشگاه پادگان اجتماع کردیم ... و موضوعاتی را مسؤول آموزش پادگان مطرح کرده ... جوابها را  نوشتیم و پرسشنامه ها را تحویل دادیم.
تقسیم بندی شدیم، البته روی سؤالات و جوابهایی که داده بودیم و میزان تحصیلات.
آنچه در این جلسه قابل توجّه بود روحیۀ این سربازان و پاسداران فداکار و جانباز بود که با چه عشق و شوری سرود شهادت می خواندند، وصف حال آنان گفتنی نیست احساس کردنی و تماشایی است. نمی دانی چه حالی و چه شور و ایمانی که انسان را به وجد می آورد و اشکها را از چشم روان می ساخت.
گروهی ظاهراً از کاشان آمده بودند که از عشق شهادت روی پای خود بند نبودند. این برادران سرودی به لهجۀ کاشانی می خواندند و جمله یی را همۀ گردان [با ]همان  لهجۀتکرار می کردند.
در آن چند دقیقه که این سرود خوانده می شد و یکی از برادران کاشانی برخاسته بودند و آن اشعار را می خواند، فضایی روحانی [و] ملکوتی عجیبی بر جلسه حاکم بود و حاضران نمی خواستند جلسه تمام شود و از [آن ]حال و فضا لذّت ببرند و حالی پیدا کنند ولی ممکن نبود و سرانجام جلسه تمام شد و برنامه های دیگر شروع گردید .
نمی دانی چه محیط جالب و آموزنده یی است ،مسئول گروهانمان برادر پشتیبان است که بسیار جوان با حال ...  [و ] زرنگی است که به حال و ایمان او غبطه می خورم ،در عین حال که با ایمان و اهل حال است بسیار منظم و قاطع است [که از ]جهت سازندگی افراد گروهان، بسیارکاری و خوب است .
در هر صورت دیدن این محیط بسیار ضروری است مخصوصاً برای نوجوانهایی نظیر تو که عجیب مؤثّر است .
اوّلاً وضع آسایشگاه بسیار جالب است . هر تختی مخصوص فردی است که مسؤولیّت آنرا همان فرد بعهده دارد . پتو و تشک و ناز بالش و شمدی که روی آن قرار می گیرد به اندازه [یی] منظّم  و صاف و صوف است که تماشایی است .
کمدهایی که هر کدامش [برای] دونفر است علاوه بر ظاهر آن که حتی یک خودکار یا یک ورق کاغذ[در]آن دیده نمی شود ،داخل کمدها نیز منظم وهر چیزی به جای خودش [قرار] می گیرد .
در اطاقی که 54 نفر زندگی می کنند اگر نظم نباشد معلوم است چه کاروانسرایی می شود، ولی اکنون که نظم حاکم است به اندازه یی زیبا و لذّت آور است که انسان از دیدن آن حظّ می کند و[ این] نشان می دهد که اگر در زندگی وخانه، نظم حاکم باشد چقدر [اهل ]خانه لذّت می برند و خوشحالند و هر آن در شادی و نشاطند [و ]محیطی صمیمانه و دوستانه بوجود می آید و همین مقدّمۀ نظم در ... و افکار و سایر مطالب می گردد .
نکتۀ دیگر که بسیار هم مهم [است]  تقسیم کار و مسئولیتی که بعهده همۀ افراد گروهان هست ،[اینطور ]نیست  که یکی یا دو نفر مسؤول باشند، بلکه به نوبت ،هر روز [چند] نفر ،مسؤول نظم و نظافت وپاسداری را بعهده دارند  [و این ]درس بزرگی است که افرادی که در یک محیط زندگی می کنند می[ توانند] مسؤولیتی را بعهده بگیرند که از آنها بازخواست شود و اینطور نیست که وقتی مسؤولیتش را انجام داد دیگر کاری [نتواند]انجام بدهد ، نه بلکه تا آنجا که می تواند هر کس کاری انجام دهد و خدمتی به جمع بنماید.
مسألۀ دوّم موضوع غذا خوردن این تعداد است که حدود دو سه هزار نفر هستند ،همۀ افراد از فرمانده و مسؤول و غیره هستند ، همه در یک صف برای سالن غذا خوری می روند بدون هیچگونه امتیازی ،به شکل واحد غذای سادۀ خود را          می گیرند و  می خورند . نه میوه یی و نه دسری و نه تنقلاتی که چقدر خوب است افرادی که عادت کرده اند دم به ساعت دهانشان بجنبد و مرتّب بخورند و چقدر عوارض بدی دارد . اینجا دیگر از این خبرها نیست .

نویسنده: 
آیت اللّه سید جمال الدین دین پرور